خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب (قسمت دوم)

زمانی که وارد مدرسه شده بودم مقارن بود با زمان اغتشاشات ، منم یه خانم چادری محجبه که همین حجابش خودش الان مسئله بود در نتیجه تا می رفتیم سرکلاس بحث را به زن زندگی و آزادی و…. میبردند منم چند جلسه اول فقط شنونده بودم هربارم می پرسیدند شما چه معلمی هستید؟ پاسخ میدادم من معلم شنیدنم چشتون روز بد نبینه زمزمه ها پشت سرم بود که خانم‌ پلیس اون یکی میگفت نه سپاهی یکی میگفت اطلاعاتیه داره ازمون باز جویی میکنه و… اینجا بود که برای دعوت بچه ها به حجاب نیاز به یه محرک قوی داشتم .با خودم گفتم جبهه کفر و دشمن میلیاردها میلیارد هزینه میکنن اما ما باید فقط حرف بزنیم.

به معاون و مدیر مدرسه اعلام کردم گفتم بدون اینکه از من اسمی ببره بگه تا آخر سال هر کسی چادر بپوشه ۳روز رایگان اردو میبریم مشهد شاید ریسک بزرگی کردم اما دلم به لطف خدا و کمک های خود آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گرم بود، با تمام وجودم حسشان میکردم چون یه نیروی فراتر از نیروی وجودی یک بشر داشتم

خلاصه ریسک رو کردم و از فردای همون روز یهو معاون گفت خانم دهنوی یه خبر خوش برات دارم گفتم چی شده گفت پنج ،شش نفر چادر بسر شدند . وای خیلی خوشحال شدم من بعد وقتی می‌رفتم سرکلاس شروع می کردم بعد از تخلیه هیجانی که کلاس های قبل داشتم به تخلیه اطلاعاتی بچه ها ، پیشنهادمم این بود که بچه‌ها یه کاغذ بردارید و برای من نامه بنویسید و هر مشکلی که ذهنتون را درگیر کرده بنویسید و …

ادامه دارد …

زمانی که وارد مدرسه شده بودم مقارن بود با زمان اغتشاشات ، منم یه خانم چادری محجبه که همین حجابش خودش الان مسئله بود در نتیجه تا می رفتیم سرکلاس بحث را به زن زندگی و آزادی و…. میبردند منم چند جلسه اول فقط شنونده بودم هربارم می پرسیدند شما چه معلمی هستید؟ پاسخ میدادم من معلم شنیدنم چشتون روز...

زمانی که وارد مدرسه شده بودم مقارن بود با زمان اغتشاشات ، منم یه خانم چادری محجبه که همین حجابش خودش الان مسئله بود در نتیجه تا می رفتیم سرکلاس بحث را به زن زندگی و آزادی و…. میبردند منم چند جلسه اول فقط شنونده بودم هربارم می پرسیدند شما چه معلمی هستید؟ پاسخ میدادم من معلم شنیدنم چشتون روز بد نبینه زمزمه ها پشت سرم بود که خانم‌ پلیس اون یکی میگفت نه سپاهی یکی میگفت اطلاعاتیه داره ازمون باز جویی میکنه و… اینجا بود که برای دعوت بچه ها به حجاب نیاز به یه محرک قوی داشتم .با خودم گفتم جبهه کفر و دشمن میلیاردها میلیارد هزینه میکنن اما ما باید فقط حرف بزنیم.

به معاون و مدیر مدرسه اعلام کردم گفتم بدون اینکه از من اسمی ببره بگه تا آخر سال هر کسی چادر بپوشه ۳روز رایگان اردو میبریم مشهد شاید ریسک بزرگی کردم اما دلم به لطف خدا و کمک های خود آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گرم بود، با تمام وجودم حسشان میکردم چون یه نیروی فراتر از نیروی وجودی یک بشر داشتم

خلاصه ریسک رو کردم و از فردای همون روز یهو معاون گفت خانم دهنوی یه خبر خوش برات دارم گفتم چی شده گفت پنج ،شش نفر چادر بسر شدند . وای خیلی خوشحال شدم من بعد وقتی می‌رفتم سرکلاس شروع می کردم بعد از تخلیه هیجانی که کلاس های قبل داشتم به تخلیه اطلاعاتی بچه ها ، پیشنهادمم این بود که بچه‌ها یه کاغذ بردارید و برای من نامه بنویسید و هر مشکلی که ذهنتون را درگیر کرده بنویسید و …

ادامه دارد …

Svg Vector Icons : http://www.onlinewebfonts.com/icon
سرویس خبر
Svg Vector Icons : http://www.onlinewebfonts.com/icon
سرویس هنری
Svg Vector Icons : http://www.onlinewebfonts.com/icon
سرویس اندیشه